من را نفسش می خواند؛
اما نمی دانم چرا
وقتی مرا ترک کرد
بی نفس..
هرگز نمرد
آیا دیده اید انسانی بی نفس زنده بماند؟
**
**
**
**
دیشب خدا در گوشم گفت:
دیگه بســــــــــــــــــــه بارانم از اشک چشم هایت خجالت میکشه...
**
**
**
**
کاش سزای تــــــــنـــــــهایی مرگ بود
آنوقت کسی از ترس جانش کسی را تنها نمی گذاشت...
**
**
**
**
خوبم از حالم نپرس
فقط:
ملالی نیست
گاهی
خاطره ها هجوم می آورند
اما من سخت مقاوم ام،خیلی که دلم بگیرد گریه میــــــــکنم...
**
**
**
**
وقتی کسی تو را
عاشقانـــــــه
دوست دارد
شیوه ی بیــان اســم تـو
در صدای او متفاوت است
و تــــو
می دانی
که نامت
در لبهـای او ایمن است...
**
**
**
**
بیخود به خودتـــــــــــــ زحمت نده...
این بذرهای تنفر که در دلم میکاری،هرگز جوانه نخواهد زد...
**
**
**
**
آتش زدن به یک “سرنوشت”
کبریت نمی خواهد که !!
“پـــا” می خواهد …
که لگد بزنی به همه دارایی یک نفر …
و …
بـــــــــروی .. !!
**
**
**
**
می آیی قایم باشک بازی کنیم ؟
من چشم بر زیبایی تو بگذارم و تو آرام در آغوشم پنهان شو !
جـــدایــی مــان ؛
هیــچ یک از تشــریفــات آشــنایمــان را نــداشت
فقــط تــو رفـــتــی
و من ســعی کـــردم
ســنگ دل بــاشـــم...
**
**
**
**
بهش گفتم دیگه بهم زنگ نزن!(خیر سرم میخواستم امتحانش کنم)
ولی خوب شد!!!!!میدونی چی گفت؟!
گفت:""به درک بای""
و بازم سکوووت...
**
**
**
**
صدای پای تو که می روی
و صدای پای مرگ که می آید…
دیگر چیزی را نمی شنوم !
**
**
**
**
از تراکم ابرها می ترسم
می روی
چتری برایم بگذار
تنها
زیر شلاق باران می ترسم...
وقتی 15 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم .صورتت از شرم قرمز شد و سرت رو به زیر انداختی و لبخند زدی...
وقتی که 20 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم
سرت رو روی شونه هام گذاشتی و دستم رو تو دستات گرفتی انگار از این که منو از دست بدی وحشت داشتی...
برای خواندن بقیه داستان به ادامه مطلب مراجعه کنید
ﻣﻌﻠﻢ ﺍﺳﻢ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﻛﺮﺩ ، ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﭘﺎﻱ ﺗﺨﺘﻪ ﺭﻓﺖ ، ﻣﻌﻠﻢﮔﻔﺖ: ﺷﻌﺮ ﺑﻨﻲ ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ ، ﺩﺍﻧﺶﺁﻣﻮﺯ ﺷﺮﻭﻉ ﻛﺮﺩ:ﺑﻨﻲ ﺁﺩﻡ ﺍﻋﻀﺎﻱ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮﻧﺪ | ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻓﺮﻳﻨﺶ ﺯ ﻳﻚ ﮔﻮﻫﺮﻧﺪ
ﭼﻮ ﻋﻀﻮﻱ ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺁﻭﺭﺩ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ | ﺩﮔﺮ ﻋﻀﻮﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻗﺮﺍﺭﺑﻪ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻛﻪ ﺭﺳﻴﺪ ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﺪ ،ﻣﻌﻠﻢﮔﻔﺖ: ﺑﻘﻴﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ!