زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند. پیر مرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت و پیر زن هرگز زیر بار نمی رفت و گله های شوهرش رو به حساب بهانه گیری های او می گذاشت. این بگو مگوها همچنان ادامه داشت تا اینکه روزی پیر مرد فکری به سرش زد
برای خواندن بقیه داستان به ادامه مطلب مراجعه کنید
اوایل حالش خوب بود ؛ نمیدونم چرا یهو زد به سرش. حالش اصلا طبیعی نبود .همش بهم نگاه میکرد و میخندید. به خودم گفتم : عجب غلطی کردم قبول کردم ها.... اما دیگه برای این حرفا دیر شده بود. باید تا برگشتن اونا از عروسی پیشش میموندم خوب یه جورائی اونا هم حق داشتن که اونو با خودشون نبرن...
برای خواندن داستان به ادامه مطلب مراجعه کنید
از دوازده سالگی هر سال روز تولدم یک دسته گل یاس سفید بسیار زیبا برایم فرستاده می شد ، بدون این که نام و نشانی از فرستنده داشته باشد . مدت ها برای پیدا کردن فرستنده تلاش کردم ، حتی به گل فروشی ها هم زنگ زدم ، اما بی فایده بود !
به هر حال این روند هر سال ادامه داشت . در تمام این مدت از زیبایی کار و محبت فرستنده خوشحال بودم و همیشه در تخیلاتم تلاش کردم حدس بزنم که فرستنده کیست . قسمتی از شادترین لحظات زندگی ام در رویای آن فرد سپری شد . آن انسان پُر شور و شگفت انگیز ، اما خجالتی و یا عجیب و غیر عادی که حاضر نبود هیچ نام و نشانی از خود بگذارد .
برای خواندن بقیه داستان به ادامه مطلب مراجعه کنید
ادامه مطلب ...
وقتی خورشید طلوع کرد از پشت پنجره کلبه ای قدیمی شمع سوخته ای را دید که از عمرش لحظاتی بیش نمانده بود. به او پوزخندی زد و گفت : دیشب تا صبح , خودت را فدای چه کردی ؟
شمع گفت : خودم را فدا کردم تا که او در غربت شب غصه نخورد. خورشید گفت : همان پروانه که با طلوع من تورا رها کرد ؟
برای خواندن بقیه داستان به ادامه مطـــلب مراجعه کنید
گـاهـی اوقـات...
آدم نیاز دارد در آغـوشـ ِ مردی غرق شـود
مردی کـه اگـر کسـی اذیـت کـرد
قـول دهـد همیشـان را می زند
مـردی کـه ته ریـش داشتـه بـاشـد
و لبخنـدش فقـط و فقـط بـرای تـو باشـد
مـردی کـه ساعت ها در آغـوشش لم دهـی
بـدون اینـکه بـرود سر اصـل مطلب
مــردی کـه گـریـه هایـت را گـوش کنـد
و در خـود حل کنـد
مـردی کـه فقـط یـک سـر و گـردن بلنـد تر بـاشـد
مـردی کـه تـورا بـا دنیـا عـوض نکنـد
حتـی اگـر زشـت تـرین آدم روی زمیــن بـودی
مـردی کـه مـــــــرد بـاشد . . . همیــــــن
بقیه درادامه مطــــلب
تنهایی همین است ، تکرار نامنظم من بی تو
بی آنکه بدانی برای تو نفس می کشم...
.
.
.
.
کجایی ؟؟؟
ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﭘﺲ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺑﺮ ﺍﻭﻣﺪ !
.
.
.
.
کنج تنهایی من قشنگ تر از بودن با کسی ست که هر بار دلش به هوای دیگری می پرد….
.
.
.
.
اســــــم مــــــــرا هـــم ثـــبـــت کـــنیـــد در گینــــــــــــــــس.. مـــی تــــــوانـــم در آغـــــــــــوش "او" جـــــــــان بــــــدهــــــم آســـــــــان...
ادامه مطلب ...