روز ســـــــــیاه

روز ســـــــــیاه

منم تنهاکنارتو...کنارم جای خالیته...کنارت پرشده انگار...حواست به کناریته
روز ســـــــــیاه

روز ســـــــــیاه

منم تنهاکنارتو...کنارم جای خالیته...کنارت پرشده انگار...حواست به کناریته

خــــــروپـــــف


زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند. پیر مرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت و پیر زن هرگز زیر بار نمی رفت و گله های شوهرش رو به حساب بهانه گیری های او می گذاشت. این بگو مگوها همچنان ادامه داشت تا اینکه روزی پیر مرد فکری به سرش زد


برای خواندن بقیه داستان به ادامه مطلب مراجعه کنید

ادامه مطلب ...

شـــب عروسی


اوایل حالش خوب بود ؛ نمیدونم چرا یهو زد به سرش. حالش اصلا طبیعی نبود .همش بهم نگاه میکرد و میخندید. به خودم گفتم : عجب غلطی کردم قبول کردم ها.... اما دیگه برای این حرفا دیر شده بود. باید تا برگشتن اونا از عروسی پیشش میموندم خوب یه جورائی اونا هم حق داشتن که اونو با خودشون نبرن...


برای خواندن داستان به ادامه مطلب مراجعه کنید

ادامه مطلب ...

خاطـــره ی یک عشـــق


پسر: ضعیفه!دلمون برات تنگ شده بود اومدیم زیارتت کنیم!
دختر: توباز گفتی ضعیفه؟
پسر: خب… منزل بگم چطوره؟
دختر: وااااای… از دست تو!
پسر: باشه… باشه ببخشید ویکتوریا خوبه؟
دختر:اه…اصلاباهات قهرم.
پسر: باشه بابا… توعزیز منی، خوب شد؟… آشتی؟
دختر:آشتی… راستی گفتی دلت چی شده بود؟
پسر: دلم! آها یه کم می پیچه…! ازدیشب تاحالا.
دختر: … واقعا که!
پسر: خب چیه؟ نمیگم مریضم اصلا… خوبه؟
دختر: لوووس!

 برای خواندن بقیه داستان به ادامه مطلب مراجعه کنید

ادامه مطلب ...

یاس ســـفید


از دوازده سالگی هر سال روز تولدم یک دسته گل یاس سفید بسیار زیبا برایم فرستاده می شد ، بدون این که نام و نشانی از فرستنده داشته باشد . مدت ها برای پیدا کردن فرستنده تلاش کردم ، حتی به گل فروشی ها هم زنگ زدم ، اما بی فایده بود !

به هر حال این روند هر سال ادامه داشت . در تمام این مدت از زیبایی کار و محبت فرستنده خوشحال بودم و همیشه در تخیلاتم تلاش کردم حدس بزنم که فرستنده کیست . قسمتی از شادترین لحظات زندگی ام در رویای آن فرد سپری شد . آن انسان پُر شور و شگفت انگیز ، اما خجالتی و یا عجیب و غیر عادی که حاضر نبود هیچ نام و نشانی از خود بگذارد .


برای خواندن بقیه داستان به ادامه مطلب مراجعه کنید

  ادامه مطلب ...

شـــــمع عاشق


 وقتی خورشید طلوع کرد از پشت پنجره کلبه ای قدیمی شمع  سوخته ای را دید که از عمرش لحظاتی بیش نمانده بود. به او پوزخندی زد و گفت : دیشب تا صبح , خودت را فدای چه کردی ؟
شمع گفت : خودم را فدا کردم تا که او در غربت شب غصه نخورد. خورشید گفت : همان پروانه که با طلوع من تورا رها کرد ؟


برای خواندن بقیه داستان به ادامه مطـــلب مراجعه کنید

ادامه مطلب ...

زن عشق میکارد


زن عشق می کارد و کینه درو می کند
دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر...
می تواند تنها یک همسر داشته باشد
و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی ....
برای ازدواجش ــ در هر سنی ـ اجازه ولی لازم است
و تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار میتوانی ازدواج کنی ...
در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو ...
او کتک می خورد و تو محاکمه نمی شوی ...
او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می کنی....
او درد می کشد و تو نگرانی که کودک دختر نباشد ....
او بی خوابی می کشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی ....
او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر ...
و هر روز او متولد میشود؛ عاشق می شود؛ مادر می شود؛
پیر می شود و میمیرد...
و قرن هاست که او؛ عشق می کارد و کینه درو می کند

کوچه ی شــــــلوغ




موهام تراشیده شدن _______ازم خجالت نکشی ...
دارم میام ببینمت _________ با این لباس ارتشی ...
روزای سختمون گذشت ________دوساله این روز رو می خوام...
تو تک تک ثانیه هام ______ بوی تو میده لحظه هام ...
چقد شلوغه کوچتون_______ اون کیه می خنده باهات ؟!
چرا اسمتو میگه؟__________ چه نسبتی داره باهات ؟!
اون کیه دست دادی باهاش؟______ حرف منو بهش نزن...
چقد عوض شدی گلم ؟!______ راستی چقدر میاین به هم...

دلـنوشته های من





گـاهـی اوقـات...
آدم نیاز دارد در آغـوشـ ِ مردی غرق شـود
مردی کـه اگـر کسـی اذیـت کـرد
قـول دهـد همیشـان را می زند
مـردی کـه ته ریـش داشتـه بـاشـد
و لبخنـدش فقـط و فقـط بـرای تـو باشـد
مـردی کـه ساعت ها در آغـوشش لم دهـی
بـدون اینـکه بـرود سر اصـل مطلب
مــردی کـه گـریـه هایـت را گـوش کنـد
و در خـود حل کنـد
مـردی کـه فقـط یـک سـر و گـردن بلنـد تر بـاشـد
مـردی کـه تـورا بـا دنیـا عـوض نکنـد
حتـی اگـر زشـت تـرین آدم روی زمیــن بـودی
مـردی کـه مـــــــرد بـاشد . . . همیــــــن 

بقیه درادامه مطــــلب

ادامه مطلب ...

تنهایی من


تنهایی همین است ، تکرار نامنظم من بی تو

بی آنکه بدانی برای تو نفس می کشم...

.

.

.

.

کجایی ؟؟؟

ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﭘﺲ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺑﺮ ﺍﻭﻣﺪ !

.

.

.

.

کنج تنهایی من قشنگ تر از بودن با کسی ست که هر بار دلش به هوای دیگری می پرد….

.

.

.

.

اســــــم مــــــــرا هـــم ثـــبـــت کـــنیـــد در گینــــــــــــــــس.. مـــی تــــــوانـــم در آغـــــــــــوش "او" جـــــــــان بــــــدهــــــم آســـــــــان...

ادامه مطلب ...

عاشقانه های من




بایــــد بــــه بعضــــی پســــرا گفــــت :
آهــــای پســــر ...
حواســــت باشــــه ...!
ایــــن دختــــری کــــه بــــه تــــو دل داده ,
خیلی هــــا در " آرزوی نیــــم نگاهــــش " هستنــــد ...
لیاقــــت داشتــــه بــــاش
 
ادامه مطلب ...